یک شب ازپنجره چشمانم قطره اشکی راه هموار خدارامی دید
که گذر کرد سواری بی اسب شانه هایش پردرد
غصه هایش انبوه وصدایش هوس چلچله ها لاله ها منتظرش...
کوچه ها چشم به راه قدمش وهواچشم به راه نفسش
کاش می آمد ومفهوم غزل رامی گفت...
کاش می آمد وپائیز صنوبرهارا به بهار ابدیت می برد
کاش می آمدواحساس شقایق هارا به نگاه من وتو می بخشید.
نظرات شما عزیزان: